تا سر خیابان پیاده رفتم.تاکسی سمند زرد رنگ منتظر مسافر بود تا پر شود و راه بیفتد.صندلی جلو را خانم مسنی اشغال کرده بود. یک آقا هم روی صندلی عقب نشسته بود و مشغول صحبت با گوشی اش بود.منتظر شدم تا نفر بعدی هم بیاید و تصمیم بگیرم وسط بنشینم یا سر.کنار ماشین ایستادم و به خیابان و آدم های در حال عبور نگاه کردم.دختر جوانی تخته شاسی در دست، گذشت.لباس های رنگارنگی بر تن داشت، کوله پشتی و کتونی آل استار، یک هنری به تمام معنا.دوست داشتم مسافر بعدی اوباشد.دوست داشتم طرح هایش را ببینم. رنگ لاک ناخن هایش، خطوط روی دستش، عینک گردش و بند عینک زیبایش را. اما نایستاد.با طمانینه از کنارم رد شد. مسیر نگاهم با رفتن او عوض شد.به رو به رو نگاه کردم.دو دختر کنار درخت ایستاده بودند. یکی تعریف می کرد و دیگری می خندید.لباس های فرم اداری شبیه به هم.حواسم به گفتگوی آنها بود.دوست داشتم بفهمم دوست مشترکشان نهایتا چه کرده.صدایی گفت ببخشید و سعی کرد روی صندلی ماشین بنشیند.مسافر بعدی از راه رسیده بود.زنی جا افتاده با عینکی بزرگ، کیف بزرگ و گلدانی در دست.کنارش نشستم.مرد تماسش را به پایان رسانده بود.راننده سوار شد و راه افتاد.کمی که گذشت کرایه را به راننده دادم.خانم کناری قیمت کرایه را پرسید.پاسخش را همان لبخند" من عمیقا نیاز دارم با کسی صحبت کنم لطفا با من مهربان باشید" دادم.انتظار داشتم وحشت کند، سرش را برگرداند و یک کلمه هم دیگر تا آخر مسیر با من صحبت نکند.اما جرات به خرج دادم و سوال کردم راجع به گیاهش و نور مورد نیاز آن،حجم آب و کود و دمای مناسبش.همه را با آرامش پاسخ داد.رسیدیم.از ماشین پیاده شدم و دوباره در خیابان قدم گذاشتم. باید امروز را در دفترم یادداشت کنم.امروز صحبت کردم با یک نفر به جز دیوار و قناری و گربه و درخت!

از سری ترسهای این روزها

اولین تلاش ها برای نوشتن

اولین روز خرداد که قرار بود پرحادثه باشه

صحبت ,یک ,هم ,داشتم ,دوست ,صندلی ,دوست داشتم ,با من ,به رو ,و راه ,روی صندلی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لیست پایان نامه ها معماری مدرن و کلاسیک پرورش کبوتران گوشتی دبستان طلوع فجر 2- کلاس سوم یک سبز سرخ بسیج جهاد سازندگی سلیمانی هنرستان حرفه ای خاتم الانبیا رفتارهای کودک واموزش های مورد نیاز لیست قیمت محصولات حرف آخر روزنوشته های رضا چترزرین